نمی‌دانم این روزها بدترین روزهای زندگی من خواهند بود یا بدتر از این‌ها هم در راه است؟ کاش جرئت خودکشی را داشتم. کاش می توانستم آن ته مانده‌ی وجدان را زنده به گور کنم تا بدون نگرانی و دلواپسی از حال مادرم، به این زندگی نکبت‌بار خاتمه دهم. فرداها برایم اهمیتی ندارد و امروزها را همیشه در سوگ مرگ دیروز می‌گذارنم. دیروزی که نمی‌دانم به شکوه داشته‌هایم باید به آن عشق بورزم یا از اندوه از دست رفتن آن داشته‌ها تا ابد سیاه‌پوش باشم. هیچگاه به این اندازه به همه چیز شک نکرده بودم. به تمام داشته‌هایی که از دست دادم. اراده و پشتکاری که همیشه تکیه‌گاهم بود، دوستانی که بخشی از روحم را به آنها به اشتراک گذاشتم، دشمنانی که برای زمین زدنشان گرگ درونم را گرسنه نگه می‌داشتم. آه از این روزمرگی و پوچی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها